اینجا که منم، آرومه. حتی وقتی انقلاب شد هم این‌جا مجسمه‌ی شاه رو تا دو ماه دست نزدن، بعدشم گذاشتن در دسترس که اگه برگشت بذارن سر جاش و بگن ما نبودیم. اگه جایی که بودم شرایطش فراهم بود، جز آدم‌هایی بودم که فریاد می‌زدم. این قدر کله خر هستم که چنین کاری رو بکنم. که حالا این کار رو انجام بدم. حالا که پر از خشمم، پر از انزجارم. حالا که پر از کثافتیم که اینا تو وجودم ریختن. جیم در مورد تظاهرات می‌گه: که چه؟ که نتیجه‌اش چی بشه؟. من می‌دونم نتیجه‌ای نداره. می‌دونم خفه می‌شه، می‌دونم سال‌های قبلم خمینی به خاطر تظاهرات مردم با هواپیما و احترام سر از ایران درنیاورده، می‌دونم، اما سخته. قبلا تو دانشگاه با استادم بحث کرده بودم؛ هر چی که نباید گفته بودم. گفتم اگه ما تو این چهل سال تحت کنترل آمریکا بودیم و هر کار می‌خواستن می‌کردن وضعمون از اینی که الان هستیم بهتر بود. من پر از کثافیتم که تو وجودم ریختن. پر از سرکوب. پر از محدودیت. پر از ادای ما چقدر خوبیم و غرق شدن توی کثافت و دیدن آدم‌هایی که واقعا حرف‌هایی که می‌شنیدن رو باور می‌کردن. اولین باره که چنین حسی دارم. اولین باره که خوشحالم که یه صدایی از یه کسایی دراومده. خیلی سخت بود اگه هیچ اتفاقی نمی‌افتاد، دیدن این حجم بی‌تفاوتی واقعا آزاردهنده بود. نتیجه مهم نیست. ایران دیگه ایران نمی‌شه. حداقل نه این قدر سریع که من بتونم شاهدش باشم. اما صدا مهمه. مهمه که وقتی میمیری بدونی صدات تو گلوت خفه نشده، که زندگیت مثل یه گاو نبوده، مهمه که ببینی بی‌تفاوتی اون‌قدرها که به نظر میاد همه‌ی آدم‌های اطرافتو سر نکرده، حتی اگه هیچ کاری نشه کرد،  مهم نیست؟

صدات مهمه...

تو ,اگه ,مهمه ,می‌دونم ,سر ,رو ,پر از ,که پر ,حالا که ,باره که ,اولین باره
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها